-
نوا و همسر آیندش
جمعه 15 مردادماه سال 1389 14:39
نوا: من تا الان حتی با یه پسرم دوست نشدم...نمیخوام جز همسرم مرد دیگه ای تو زندگیم باشه من:چه جالب! نوا:اما میدونی همیشه نگران چی ام؟ من:چی؟ نوا:اینکه شوهر آیندم بهم بگه نمی خوام درباره گذشتت صحبت کنیم...من اصلا با گذشته تو کاری ندارم... نوا:اون موقست که من میسوزم...!!
-
من و معجزه های رخ نداده
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 16:53
من: فکر میکنم خدا داره در حقم کم لطفی میکنه این ور واونور این همه معجزه میشه واسه این ملت معجزه میشه اما واسه ما... گلی جون:گاهی معجزه های رخ نداده همون معجزه های اصلی زندگی ما هستند...
-
من و خانوم سعادت
جمعه 1 مردادماه سال 1389 01:10
من: یه روز چادر روسریت رو از سرت بر میدارن بهش میگن کشف حجاب یه روزدیگه چادر روسری سرت میکنن بهش میگن طرح عفاف و حجاب.... من:دیکتاتوری با اسمای مختلف!! خانوم سعادت:اون موقع که گفتن باید روسری سر کنیم کلی خوشحال شدیم نه منا همه خانومای اداره...... خانوم سعادت:تا قبلش هر شب باید با کلی بیگودی می خوابیدیم اصلا خواب راحت...
-
من و خدا
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 16:11
من :سلام خدا جون من: سپاس فقط مخصوص پرودگار جهانیان است مامان صدام میکنه من:ای بابا این مامانم همش یه کاری با من باید داشته باشه یعنی چی می خواد بگه؟ من: پروردگاربزرگ پاک و منزه است مامان داداشمو سر بازی پلی استیشن دعوا میکنه من:خب حق داره دیگه کور میشه از بس بازی میکنه نمیذاره یه ذره ما تلویزیون ببینیم من:سریال دیشب...